مرد جوانی که مربی شنا و دارنده چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت.
او چیز هایی را که درباره خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد.
شبی مرد جوان به استخر سرپوشیده آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی ماه روشن و همین برای شنا کافی بود.
مرد جوان به بالاترین نقطه تخته شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.
ناگهان سایه بدنش را همچون صلیبی روی دیوار مشاهده کرد.
احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پائین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.وای!!! او چه چیز مشاهده کرد؟
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود!!!

نظرات شما عزیزان:

h.j

ساعت17:00---28 آبان 1390

خدایا تو انی که من میخواهم پس مرا انی قرارده که تو می خواهی (استاد بزرگوار علی شریعتی)

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: